چگونه خود را دوست بداریم؟
در این مقاله قصد دارم روش هایی را به شما بگویم که یاد بگیرید چگونه با خود مهربان تر باشید و خود را دوست بدارید.
اولا به یاد داشته باشید اگر در ذهنمان تصویری منفی از خودمان داشته باشیم نمیتوانیم به راحتی در زندگی پیشرفت کنیم. به مثال زیر توجه کنید:
چند وقت پیش مراجعی داشتم که به شدت از خودش متنفر بود؛ وقتی از او خواستم که خودش را برایم توصیف کند می توانستم دردی را که میکشد از بین کلماتش حس کنم. او لبش را گاز می گرفت و صدایش شبیه به زمزمه ای بود که به سختی شنیده میشد. این زن بالغ وقتی راجع به خودش حرف میزد صدایش شبیه به یک دختر بچه ی ترسو میشد.
“من ترسو، زشت، چاق، بی فایده، احمق و خودخواه هستم؛ دائما احساس ضعف میکنم و حتی نمیدانم مشکل از کجاست ولی خود را فردی بی لیاقت میدانم.احساس میکنم پر از ایرادم و مردم عیب هایم را میبینند و از من متنفرند.”
افکار منفی در اکثر مواقع واقعی نیستند
توصیف او از خودش هیچ شباهتی به دیدگاه من از او نداشت. من تعجب می کردم که چه تجربه ای ممکن است چنین تصویر ضعیفی از او در ذهنش ایجاد کرده باشد. بسیاری از چیز هایی که او در مورد زندگی خود برای من تعریف کرده بود، نشان دهنده شجاعت او بود، نه ترسو بودنش. او چاق یا زشت نبود، من که همچین چیزی را نمی دیدم! او نه تنها بی فایده نبود بلکه حتی خوش صحبت و باهوش هم بود.
درواقع مراجع من مانند بسیاری از افراد که تصور ضعیفی از خود دارند، در مورد افراد دیگر منصف و منطقی بود و دیگران را همان چیزی که هستند میدید، اما خود را کمتر از آن چه که بود میدید و بی جهت خود را عذاب میداد.
تصاویر و افکار منفی که ما آدم ها از خودمان داریم از کجا آمده است؟
من فهمیدم که مراجعم در دوران کودکی مورد انتقاد شدید مادر و پدرش قرار گرفته بود؛ آن ها بهترین ها را برای او می خواستند، اما به جای تشویق کردنش، انتقادات زیادی از او می کردند.
“دختر های باهوش این کار را نمی کنند”
“اگر آن طور لباس بپوشی، هیچ مردی از تو خوشش نمی آید”
“سعی کن شبیه خواهرت باشی”
این ها نمونه ای از حرف هایی بودند که پدر و مادر مراجع من در کودکی به او میگفتند.
معمولا انتقاداتی که ما از خودمان میکنیم ناشی از انتقاداتی است که دیگران قبلا از ما داشته اند. درواقع به نظر می رسد که ما داریم از خودمان انتقاد می کنیم اما در حقیقت درحال تحمیل انتقادات دیگران بر خود هستیم و نمی توانیم تفاوت این دو را از هم تشخیص دهیم.
از مراجعم سؤال کردم که وقتی او از خودش انتقاد می کند “صدای” چه کسی را در ذهن خود می شنود. قبل از اینکه به من بگوید که آن صدا مخلوطی از صدای پدر و مادرش است، کمی فکر کرد اما در نهایت متوجه این حقیقت شد.
همه ما از کودکی یاد می گیریم که خودمان را با دیگران مقایسه کنیم و در ذهنمان یک تصویر از خود بسازیم. اما این تصویر دقیقاً چیست؟
سایت مرکز مراقبتهای ذهنی
رضا خدامهری
هیپنوتراپیست و مشاور روانشناسی هستم و در این سفر شما را همراهی میکنم.انسان در بدو تولد بلد نیست خود را با دیگران مقایسه کند یا خودش را قضاوت کند.
“بینی دوستم زیبا تر از بینی من است”
“من به اندازه کافی باهوش، ثروتمند، بامزه، قد بلند، موفق، با اعتماد به نفس و جوان و … نیستم”
“من چیز بدرد نخوری هستم”
این جملات یکی از مراجعین من است؛ به نظر شما این فرد چطور خود را یک “چیز” خطاب میکند؟! او چگونه خود را شیئی میبیند که باید مورد مقایسه، ارزیابی، تمجید و یا انتقاد قرار بگیرد ؟
شکل گرفتن شخصیت در کودکی
ما انسان ها هنگامی که به دنیا میاییم، چنین دیدگاه های نا آگاهانه ای نسبت به وجود و شخصیت خود نداریم. فقط موجودی هستیم که حتی هنوز طرز فکر وجود یک “من” به عنوان یک شی، در ذهن ما شکل نگرفته است. اما ذره ذره یاد می گیریم که خودمان را همانطور که دیگران ما را می بینند، ببینیم. ما یاد می گیریم که خودمان را نه تنها طبق دیدگاه دیگران قضاوت کنیم، بلکه تصویری از آن چه حدس میزنیم دیگران راجع به ما فکر میکنند ، در ذهن خود بسازیم.
چه اتفاقی میفتد که ما شروع به مقایسه ی خود با دیگران میکنیم؟
“من 35 سالم شده است؛ در این سن و سال من حتما باید خانه خودم را داشته باشم.”
“من هم مثل بقیه هم سن و سالانم باید در یک رابطه پایدار باشم.”
“چرا من سریع تر از دوستانم پیر و چروکیده می شوم؟”
حتی وقتی خود را با افراد معروف مقایسه می کنیم، این کار ما آسیب زننده است زیرا اگر بیش از حد به سمت کمال گرایی گرایش پیدا کنیم، از آن جایی که هرگز نمی توانیم به آن اندازه که در ذهن خود ساخته ایم خوب باشیم ، در دامی که برای خود ساخته ایم می افتیم و حس بدی نسبت به خود پیدا میکنیم.
بهای مقایسه مداوم خویشتن با دیگران چیست؟
مقایسه مداوم خود با دیگران باعث عذاب می شود و زندگی ما را تلخ می کند. نگرانی از این که دیگران ما را چگونه می بینند، زندگی ما را خراب می کند.
من افرادی را می شناسم که حتی خود را با کسانی که خود را با کسی مقایسه نمی کنند، مقایسه می کنند! جمله ی زیر را بخوانید تا متوجه منظورم بشوید:
“کاش می توانستم مثل فلانی، آزاد و بیخیال باشم و به نظر مردم خیلی اهمیت ندهم.”
اغلب افرادی که خود را با بقیه مقایسه می کنند معمولا از این کارشان آگاه هستند. آن ها ممکن است بگویند: “بله، من می دانم که باید یاد بگیرم متفاوت فکر کنم.” اما به نوعی از تلاش برای تغییر خود فرار می کنند.
چرا نمی توانیم تصویر مثبتی از خود در ذهنمان بسازیم؟
مراجع قدیمی من که بالاتر از او صحبت کردم واقعا معتقد نبود که نسبت به دیگران چاق، زشت یا بدرد نخور است؛ او قطعا می دانست که مهم نیست به اندازه یک مدل معروف ، لاغر باشد یا به اندازه یک مدیرعامل، ثروتمند باشد. این نوع نگرش منفی نسبت به خود، ارتباط چندانی با افکار ما ندارد و درواقع همه چیز مربوط به احساسات ماست. به همین دلیل من مجبور بودم برای این که به او کمک کنم با خودش مهربان باشد، افکار او را کنار بگذارم و تمرکز خودم را روی احساساتش بگذارم.
احساسات، زبان ذهن ناخودآگاه هستند
شاید باور نکنید ولی احساسات از افکار قدرتمندتر هستند و به همین دلیل است که اگر از تغییر احساسات شروع کنیم راحت تر به تغییر افکار دست پیدا خواهیم کرد.
من به روش های زیر به این مراجعم کمک کردم؛ شما هم میتوانید برای کمک به دوستان و یا خودتون از این روش ها استفاده کنید.
3 راه برای این که تصویر بهتری از خود در ذهنمان بسازیم و خود را دوست داشته باشیم :
برای اینکه بتوانید با خودتان مهربان باشید و خودتان را دوست بدارید اول باید یاد بگیرید آرامشتان را حفظ کنید
اگر به خودمان با آرامش بنگریم میتوانیم خود را بدون ترس و تنش بسنجیم. لازم نیست باور کنیم که ما به زیبایی جنیفر هاوکینز(یک مدل معروف استرالیایی) هستیم یا به اندازه ریچارد برانسون(یک سرمایه گذار بزرگ بریتانیایی) ثروتمند هستیم. ما فقط باید درک کنیم و بپذیریم که همه انسان ها متفاوت هستند و این اصلا چیز بدی نیست.
من با یک جلسه هیپنوتیزم به مراجعم کمک کردم تا کاملا آرام شود و از یک روش کمکی در روانکاوی به نام “دست کمک رسان”استفاده کردم؛ نحوه ی کار این روش را در ادامه به شما توضیح خواهم داد.
من در این تکنیک در واقع به او کمک کردم تا ابتدا بر روی آنچه در طول زندگی آموخته بود تمرکز کند تا احساس ارزشمند بودن به او دست دهد. سپس، هنگامی که توانست نقاط قوت خود را به طور کامل احساس کند، او را تشویق کردم که در طی خلسه هیپنوتیزمی به خودِ جوان ترش کمک کند، انگار که آن خودِ جوان ترش، شخص دیگری باشد.
هنگامی که از هیپنوتیزم خارج شد، متوجه شد که خاطراتش از کودکی در مورد انتقاد و آزار و اذیت خانواده اش ، اگرچه هنوز هم آزار دهنده بودند، اما دیگر بر احساس او در مورد خودش تأثیر نمی گذاشتند. این اولین قدم در از بین بردن تصویر منفی ای بود که از گذشته در او بجا مانده بود. در واقع من به او کمک کردم تا احساساتش را نسبت به خودش تغییر دهد تا در نتیجه ی آن، افکارش (تصورش از خودش) به طور طبیعی و آسان ،اصلاح و تغییر کنند.
بهبود دیدگاه و تصورمان از خود ، به معنای این نیست که خود را مجبور کنیم تا افکارمان را به زور از حالت منفی به مثبت تغییر دهیم، بلکه به این معناست که خود را با آرامش “از بیرون” ببینیم و سپس بکوشیم به خود کمک کنیم.
باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید
این طرز فکر که باید کامل و بی عیب باشیم، دیدگاهی اشتباه در زندگی است. مقایسه کردن خود با الگویی غیر ممکن که ساخته ذهن خودمان است یا با فرد یا افرادی که فکر می کنیم “کامل” هستند کاری بسیار راحت است که آسیب فراوانی به ما میزند.
همیشه فردی ثروتمندتر، زیباتر و موفق تر از ما وجود دارد. از طرفی میلیون ها نفر هستند که برخی از ویژگی های شما را ندارند. پس همه ما باید سعی کنیم که خودمان را با دیگران مقایسه نکنیم. حتی اگر می خواهید این کار را بکنید، حداقل آن را به یک مقایسه منصفانه تبدیل کنید و حسابی مراقب باشید که خود را با چه کسانی مقایسه می کنید.
اما حتی در آن صورت، آیا ما واقعاً خود را با دیگران مقایسه می کنیم یا با ظاهری که در تصوراتمان از آن ها داریم؟
خیلی ساده است که به کسی نگاه کنید و فکر کنید که او همه چیز تمام است. اما ممکن است آن فرد همان احساس را نسبت به ما داشته باشد. حتی زیباترین، شوخ ترین و باهوش ترین افراد نیز شک و تردید درونی خود را دارند. از این گذشته، هیچ چیز ابدی نیست. زیبایی کمرنگ می شود، روابط پایان می یابند، پول تمام می شود. در حقیقت، هیچ کس همه چیز را ندارد.
یک راه برای درک این نکته که تصوری که ما از خودمان داریم، از احساساتمان ناشی می شود و نه از منطق را در مثال زیر می توان دید.
بهبود تصوری که از خود داریم با کمک تکنیکی در هیپنوتیزم
“حس میکردم دارم خودم را گول میزنم ، زیرا اگرچه سعی می کردم چیزهای خوبی را به خودم نسبت دهم اما چنین احساسی راجع به خودم نداشتم.”
مراجع من پس از تلاش برای بهبود تصویر ذهنی اش از خودش،به من جمله ی بالا را گفت. من نیز به او توضیح دادم که بهتر است در ابتدا به دنبال تغییر احساساتش باشد و سپس به تغییر افکار خود برسد زیرا اگر برعکس عمل کند کار بسیار دشوار خواهد بود.
در طی درمان، هر وقت سعی می کردم تصور منفی او از خودش را به چالش بکشم، با من بحث می کرد. تعجبی هم نداشت؛ وقتی کسی دیدگاهی منفی نسبت به خود دارد، مخالفت مستقیم با دیدگاهش منجر به مقاومت بیشتر او خواهد شد و حتی شاید باعث شود فرد به دیدگاه منفی ای که دارد مطمئن تر شود. به همین دلیل در این موارد، استفاده از تکنیک “استعاره یا متافور” در هیپنوتیزم بسیار مفید است. استعاره روشی غیر مستقیم برای برقراری ارتباط با ضمیر ناخودآگاه است. چرا که ناخودآگاه شما همان بخشی است که احساس ناکافی بودن را در شما ایجاد می کند.
در این روش در واقع من مراجعم را هیپنوتیزم کردم و داستان هایی را برای او تعریف کردم. در این حالت فرد کاملا آرام است و در آرامش احساسات می تواند انعطاف پذیر و سازگار شود و فکر کردن به روش های سالم را برای مغز او آسان کند. داستانی که برای او تعریف کردم واقعاً تأثیری فوری داشت و شاید به شما هم کمک کند.
داستان شاهزاده خانم آزاد
در یک قلعه تاریک، شاهزاده خانمی زندگی می کرد که هرگز تصویر خود را در آینه ندیده بود. او تمام زندگیش را در قلعه زندانی بود، تا اینکه یک روز فهمید به طور تصادفی در قصر باز مانده است. شگفت زده شد و از آن جا بیرون رفت، او برای اولین بار آزاد شده بود. به سمت دریاچه ای درخشان رفت. با تعجب، به دریاچه نگاه کرد و برای اولین بار، عکس خودش را در آب دید. اما هوا طوفانی بود، باد آب را موجی می کرد و انعکاس او در آب، تاب می خورد.
شاهزاده خانم داستان ما فکر کرد چهره اش واقعا همین قدر ناهموار و زشت است. او شروع کرد به گریه کردن. سپس یک خانم مسن، آرام و با لبخندی مهربان و چشمانی گیرا به او نزدیک شد. آن خانم مهربان، شاهزاده خانم را دلداری داد و همانطور که آرام آرام به او اطمینان خاطر میداد، طوفان هم از بین رفت. سطح دریاچه صاف و آرام شد. پس از لحظه ای، بانوی پیر، شاهزاده خانم را تشویق کرد تا دوباره انعکاس خودش را در دریاچه آرام ببیند.
او بالاخره خود واقعی اش را دید و با خوشحالی شروع به شناختن خود کرد.
بله، مشاهده خودآگاهانه در حالتی که آرام هستید،اولین قدم برای دیدن خود واقعی شما است. شما کامل نیستید، وحشتناک هم نیستید، اما قابل احترام و پر از توانایی هستید.
نقاط قوتت را بشناس تا بتوانی به خودت احترام بگذاری و خودت را دوست داشته باشی
طی هفته های آینده ما بر روی از بین بردن بار احساسی دردناک ترین خاطرات او کار کردیم تا دیگر تفکر منفی ای راجع به خودش نداشته باشد. من سعی کردم که به او کمک کنم تا بتواند نیازهای عاطفی خود را برآورده کند و خصوصیات، زیبایی ها و توانایی هایش را بشناسد. درواقع او پس از این که آرامش پیدا کرد و نقاط قوت خود را شناخت، آرام آرام شروع به احترام گذاشتن به خود کرد.
در اواخر دوره درمانمان، زمانی که مدت ها از قضیه ی داستانی که در ابتدا برای او تعریف کرده بودم گذشته بود و من فکر میکردم او کاملا داستان را فراموش کرده است، مراجع من به من نگاه کرد و گفت:
“من شاهزاده خانم آزاد هستم، مگر نه؟”.